-"آره آره...فردا برگزار می شه!....حتما سر وقت بیاییا خانمی..."

-"حتما استاد!"

و بعد از خداحافظی گوشی را قطع کردم. یک خرده استرس داشتم. نتونسته بودم زیاد کار کنم. تا شب یک خورده دیگه تمرین کردم و بعد خوابیدم تا برای فردا آماده باشم.

.

.

.

بعد از نماز صبح ، هر کاری کردم خوابم نمی برد هم برای استرس و هم برای اینکه می تونم خودم را برای ساعت هفت و نیم اونجا برسونم یا نه؟

.

.

با زنگ ساعت بیدار شدم. اصلا نمی تونستم صبحانه بخورم...از گلوم پایین نمی رفت. یک دونه کیک از توی کابینت پیدا کردم و با یک لیوان شیر خوردم...که مامانم بیدار شد و مجبور شدم به اصرار مادرم یک موز هم بخورم.

سریع آماده شدم...وقتی داشتم کفش هام را پا می کردم مامانم گفت:"نترس آینده ساز که نیست. فوق فوقش کتک می خوری...ها!"

از اینکه مامانم گفته بود آینده ساز نیست ناراحت شده بودم ولی از بس عجله داشتم و استرس فقط خداحافظی کردم و رفتم طرف آژانس.

 توی ورزشگاه.2-3 نفر اومده بودن و تازه داشتن تاتمی ها را می چیدند. من هم اونجا نشستم تا تاتمی ها چیده شد و وقتی مطمئن شدم که دیگه هیچ آقایی اونجا نمی یاد لباس هام را عوض کردم. کم کم بچه های خودمون هم اومده بودند.

شروع کردیم تمرین کردن که حدود ساعت نه شروع کردن اعلام اسامی و رنگ هوگوهاشون.

ما هم آماده شدیم...محافظ دست و پاهامون را بستیم. من هم پای راستم را بستم که خیر سرم توی بازی آسیب نبینه ...

دیگه اون موقع هیچ ترسی به غیر از اینکه توی بازی خطا کنم نداشتم. بازی من بازی هفتم بود با دختری به اسم شیرین.

وقتی صدام زدن، هوگوم را پوشیدم و از قسمت بازرسی رد شدم و رفتم داخل کنار زمین تا نوبتم بشه.

استاد اومده بود کنارم و می گفت اصلا نترس....نمی خواد حتما به برد فکر کنی، مهم اینه که ضربه هات را درست بزنی.

نوبتم شد رفتم توی زمین و بعد از ادای احترام بازی شروع شد.

گفتم از خطا می ترسم. تا جا داشت خطا کردم و تقریبا همشون این بود که ضربه هام را پایین می زدم.. البته بعضی هاش را....یعنی می خورد زیر هوگو.

فکر کنم توی راند اول بود که اومدم حریف را بترسونم که پای راستم را کوبیدم زمین و چشمتون روز بد نبینه...حریف ترسید ولی پای خودم خورد شد. پدرش در اومد با این حال بازی را ادامه دادم و ....باختم. ولی این باخت برای من هم شیرین بود و هم یه درس که باید خیلی بیشتر از این ها تمرین کنم و این قدر باید توی مبارزات تمرین کنم تا روال کار دستم بیاد. البته بگم اولش ناراحت شدم و گریم گرفته بود ولی بعد که فکر کردم به این نتایج رسیدم.

بعد بازی استاد بهم گفت بازی با اینکه بار اولت بود خوب بود و امتیازت بیشتر از حریف بود ولی به خاطر اینکه ضربه هات را پایین می زدی و اخطار می گرفتی، امتیاز ازت کسر می شد. فکر کنم یک خورده دلیلش این بود که هوگوم شماره 4 بود و یک خورده برام بزرگ بود ولی نمی تونم در این مورد خودم را قانع کنم چون من هنوز با هوگوی اندازه خودم بازی نکردم و اینکه بالاخره بازی اولم بود و هنوز خیلی باید تمرین کنم تا بفهمم کجا باید از چه تکنیکی استفاده کنم...که همه این ها به زمان نیاز داره و تمرین.

الان هم که دارم این را می نویسم پای راستم داغون شده و نمی تونم راحت روش راه برم. دست و پاهام هم کبوده ولی شاید بگید (ببخشید) دیوونم، ولی وقتی نگاهم به کبودیام می یفته ذوق می کنم، چون من را یاد اولین مبارزه ام می ندازه، مبارزه ای که همیشه ازش می ترسیدم ولی بالاخره به قول استادم خانم کیانی باید ای یه جایی شروع می کردم.

این مبارزه به من یاد داد که نه  تنها تکواندو بلکه هر چیزی به تمرین نیاز داره و زمان و اینکه شجاع باشم و اینکه در هر لحظه ای چه جوری از اون چیزی که بلدم استفاده کنم.

......................................................................

اعیاد شعبانیه بر همه شیعیان مبارک.

یا علی 

<<<<<<<>>>>>>>>

اتفاقا جاتون خالی نبودید ببینید...همین صبحی پام دوباره تو سعادت آباد ترکید! :))))))))