نمی تونم لحظه لحظش را توصیف کنم .... یعنی اینقدر فضا معنوی و خدایی بود که اصلا نمی تونم با زبان بیان کنم. باید می بودید و اعتکاف سال 88 دانشگاه تهران را میدید. جاتون خالی....اونجا به یادتون بودم و دعاتون کردم....به قول حاج آقا پناهیان که اونجا گفتند :"دعا کنید که عاقبت به خیر بشید....با دین و ایمون از این دنیا برید."....دعا کردم که عاقبت به خیر بشید.

دلت پر می کشه از اینکه میدونی تا چند دقیقه دیگه ساکن می شی توی خونه خدا و دیگه خودتی و خدای خودت...

از همون شب اول عبادتمون را شروع کردیم. یادش بخیر تا ساعت 5 بیدار موندنا....دعا خوندنا....سحری خوردنا...بعدشم ماشاالله تا ساعت 10 خوابیدنا (البته این مورد آخری خودم و بعضی ها را می گم. چون بین ما بودن افرادی که همتشون بیش از اینا بود و از لحظه لحظه وقتشون استفاده می کردن و با خدای خودشون راز و نیاز می کردن.)

یادش بخیر بعد نماز صبح حرف زدن دخترها و "پیس شی کردن" یا "می خوام بخوابم" و "برای اینکه خواهرا سکوت کنن صلوات" آقایون...

یادش به خیر قرآن خوندنا.....

یادش بخیر تسبیح هایی که توی دست ها تند تند می چرخید و "استغفرالله..." و "لا اله الا الله" یی که فضای مسجد را معنوی تر می کرد و عطر خدا را تو فضا پخش می کرد....

یادش به خیر نفس هاییکه عطر خدایی میدادن...

یادش بخیر ضعف کردن ساعت 6 به بعد و خوندن روضه و آماده شدن برای افطار...

یادش به خیر چایی شیرانا، نون و پنیر و زولبیاها...

یادش به خیر"قرمه سبزی" و "جوجه کباب" و ...."قیمه" آخرین افطار...

یادش به خیر اون آب خنکای بعد افطار که وقتی می خوردی دندونات یخ می کرد...

یادش بخیر سخنرانی ها و مداحی ها و صلوات ها و زجه زدن ها...

یادش به خیر خادمینی که اونجا برای ما زحمت می کشیدن...

یادش بخیر....

یادش بخیر....

یادش بخیر....

تا

یادش بخیر روز آخر و خوندن 100 تا حمد و توحید و 10 تا آیة الکرسی....  

یادش به خیر خوندن انعام و اسراء و سوره های ام داود...

و یادش به خیر خوندن دعای ام داود. آخرش بود سه روز خدایی ماه رجب سال 88 هم داشت تموم می شد. تا جا داشت باید دعا می کردیم. درنگ توی این موقعیت و زمان جایز نبود. الهی العفو ها چه مزه ای می داد. با تمام وجودت از خدات بخواهی تو را عفو کنه...اگه قرار نبود عفومون کنه پس چرا دعوتمون کرد.نه خدا خیلی خیلی(...) غفوره...رحیمه و ...

گریه کردنامون من را یاد زمان جبهه و جنگ می داخت....یاد گریه رزمنده ها...که نکنه یارام و بغل دستیهام برن و بخشیده بشن و من جا بمونم.

هر چی به لحظه های آخر نزدیک می شد دل ها را غم می گرفت که نکنه بخشیده نشیم....نکنه دستامون خالی بمونه و گریه هامون شدیدتر می شد.

یادش به خیر حاج سعید حدادیان که می گفت :

"همسفر خوش به حالت                                                              پیش خدا رو سفیدی"

یادش به خیر سینه هایی که لحظه آخر برای امام حسین (ع) و زینب (س) و .... زدیم که من را یاد جنوب امسال سینه زدنمون توی دهلاویه انداخت.

یادش به خیر صدای دلنشین اذون موذن، که وقتی آدم می شنید دلش پر می زد برای خوندن دو رکعت نماز توی صحن حرم امام رضا (ع).

عجب نمازی بود نماز دیشب. گریه ها قطع نمی شد. تو نماز بلند بلند گریه می کردیم...آخه دیگه تموم شد...

سه روز اعتکاف سال 88 هم تموم شد.

یادش به خیر حاج سعید که می گفت:

" آهای جوون، مواظب باش این حالت روحانیت را وقتی از اینجا رفتی بیرون از دست ندیا!"

و یادش به خیر اعتکاف سال 88 دانشگاه تهران.

شرمنده، ببخشید اگه نتونستم خب فضای اونجا را توصیف کنم...ان شا الله سال دیگه شما برید و ما بیام خدمتتون را بکنیم.

یا علی