این آیه ها را رقیه گفته بنویسم:
*اِنَّ الَّذِین کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم اَم لَم تُنذِرهُم لَا یُؤمِنُونَ*(آیه 6 سوره بقره)
"ای پیامبر، این کافران برایشان یکسان است، چه هشدارشان دهی یا هشدارشان ندهی؛ آنها ایمان نمی آورند."
*صُمُّم بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لَا یَرجِعُونَ*(آیه 18 سوره بقره)
"آنان کر و لال و کورند؛ نه توان شنیدن حق را دارند و نه بر باز گفتن آن توانا هستند و نه می توانند نشانه های حق را بنگرند؛ از این رو از گمراهی خود باز نخواهند گشت."
داشتم پست قبلیم را توی وبلاگ می ذاشتم که مسئول سایت اومد و گفت چون بیرون شلوغ شده می خواهیم کانون را زودتر تعطیل کنیم....
وقتی از در کانون بیرون اومدم، اولین چیزی که استشمام کردم بوی سوختنی بود و اولین چیزی که دیدم موج جمعیت بود که توی خیابون امیرآباد دیدم....
کنجکاویم اجازه نداد که نبینم چه خبر شده، برای همین وارد جمعیت شدم این به گوشم رسید"مرگ بر دیکتاتود"!!!!
قضیه برای من روشن ....و فهمیدم که باز سبزپوش ها...
ولی این دفعه همشون جلوی بینی و دهنشون را با یک دستمال مشکی پوشونده بودند و توی خیابون شعار می دادند...حتی حرمت مسجد امیر (ع) را هم نگه نداشته بودند....توی این فکر بودم که احساس کردم کم کم داره گلوم و چشم هام می سوزه و دوزاریم افتاد که گاز اشک آور زدند!
برای همین سری از اونجا به طرف خونه راه افتادم ولی من بیش از حد کنجکاو دلم می خواست اونجا بمونم و...(می ترسم آخر سر کنجکاویم یه دردسری برام درست کنه!)
بعد پنج دقیقه خونه بودم و تمام ماجرا را برای مامانم تعریف کردم....
داشتم توی اتاقم کتاب می خوندم که صداهای عجیبی از خیابون شنیدم(مثل صدای جیغ) و پشت سرش صدای آمبولانس و صدای هلیکوپتر و ...
از اتاق مامان و بابام بهتر از اتاق خودم می تونستم بیرون را ببینم!
جمعیتشون تا نزدیک خونه ما اومده بود! حتی مجبور شدیم پنجره ها را هم ببندیم چون بوی گاز اشک آور تا اینجا هم اومده بود!
بغض راه گلوم را گرفت، می خواستم بگم بابا بسه دیگه!!!
خجالت بکشید، چرا با این کارهاتون دل آقا را خون می کنید؟
.....
همین الان فهمیدم که حتی کارشون به جایی رسیده می خواستن توی حرم امام بمب بذارند....بی شرمی تا این حد...
20 نفر هم توی خیابان انقلاب کشده شدند...
هنوز هم که دارم براتون می نویسم صداشون از بیرون می یاد ولی از دو ساعت قبل کم تر شده...
یاد این حرف دیروز آقا افتادم که گفتند:"ای سید ما، ای مولای ما، دعا بکن برای ما..."
این خبر هم بگوشم رسید که توی مجلس شورای نگهبان فقط یک نفر از این سه کاندید معترض حضور داشتند....آخه من به اینا چی بگم...
اینم به اصرار خواهرم اینجا می نویسم:
فقط خاطره نیست که
قلب اونو سوزونده
مصلحت بعضی ها
پشت اونو شکونده
برا بعضی آدما
بنده های آب و نون
قبول کنین به خدا
بابام شده نردبون
همون هایی که راه
دزدی را خوب می دونن
ما خون دادیم و اونا
مثل زالو می مونن
دشمنای انقلاب
ترسوهای بی پدر
آهای غنیمت خورا
بپا بابا، یواش تر
ای که به این انقلاب
چسبیدی عین کنه
خط و نشون می کشی
النگوهات نشکنه
فکر نکنی علی را
ماها تنها می ذاریم
ما اهل کوفه نیستیم
دخلتونو می یاریم