مشهد امسال دانشکده علوم دانشگاه تهران هم گذشت...
با تموم خاطراتش...
با تموم سختی هاش و خوشی هاش.
خیلی سفر خوبی بود و هم سفرای محشری هم داشتیم...از همه اهل حال ترشون مهدیه و لیلا!
جای همه ی اونایی که نیومده بودند خالی.
اگر چه زود تموم شد ولی تمام لحظه لحظه های اونجا برامون خاطره شد:
اتفاقات توی قطار و پانتومیم و مسخره بازی های لیلا و مهدیه...
رسیدنمون با خستگی به حسینیه و دیدن وضع داغون اونجا و شرمندگیمون جلوی مهمون های آقا...
رفع خستگیمون تو حسینیه و تغییر مکانمون با کمک و لطف آقا صبح روز اول...
شوخی مهدیه و قنبر و علی مردانی صبح روز اول تو حسینه...
رفتن دسته جمعی با بچه ها به حرم...
بیدار کردن بچه ها توسط من که دخترها را یاد پادگان می انداخت...
نون بربری و تافتون باحال مشهد...
نشست سیاسی و علمی که داشتیم...
دعای کمیل و دعای ندبه ای که تو حرم خوندیم...
رفتن من و رقیه و رقیه سادات و مرضیه به بازار رضا و آشنایی با "بسیج انجمن اسلامی" بازار...
رفتن به باغ نادری و کیک هایی که سید برامون گرفت...
گعده خدام شب آخر تو زیر زمین حرم...
نمایش مهدیه و لیلا(این لیلا با اون لیلا فرق می کنه!) شب آخر...
دادن پک به بچه ها...
آخرین زیارتمون توی حرم و زیارت دوره...
گریه من و رقیه روز آخر تو زیر زمین حرم جلوی ضریح و وداع با آقا...
جا موندن دخترا تو سالن انتظار راه آهن و رفتن سید به طرف قطار بعد از دادن بلیت ها و بی تکلیفی من و موندنم با شصت و خورده ای از بچه ها توی سالن...
زحمت های سید و بروبچش...
و خیلی خاطرات دیگه که الان یادم نیست!
ولی...
باز هم جمعه ها رفتند و ...
برای ظهورش دعا کنیم!
می خواستم بگم یه درس خیلی مهم تو این سفر گرفتم که " پی آر جی" و "رقیه" خوب می دونن:
"تقوا در این است که وظیفه را از موفقیت برتر بدانیم!"
سال نو مبارک
التماس دعا
یا علی