بسمه تعالی
وقتی دیروز بعد 2 ماه و خورده ای رفتیم دیدن عمو اسماعیل...
در مجمع البحرین آمده است: «شهید از اسامی خداوند است؛ یعنی آنکه شاهد و گواه بر همه چیز است و چیزی از او پنهان نمیماند.»
بسمه تعالی
وقتی دیروز بعد 2 ماه و خورده ای رفتیم دیدن عمو اسماعیل...
در مجمع البحرین آمده است: «شهید از اسامی خداوند است؛ یعنی آنکه شاهد و گواه بر همه چیز است و چیزی از او پنهان نمیماند.»
امام علی (علیه السّلام) در وصیت به امام حسن (علیه السّلام) فرمودند:
جز این نیست که دل نوجوان همچون زمین میان تُهى(کاشته نشده) است؛ هر چه در آن افشانده شود، همان را می پذیرد.از این رو، پیش از آن که دلت سخت گردد و خِرَدَت(عقلت) سرگرم شود، به تربیت تو همت گماشتم.
بسمه تعالی
روزی دختر شیخ یک تبلت غوغل نکسوس بخرید و بر شیخ عرضه نمود.
شیخ بگفت : این تبلت که خریدی اولین کار چه کردی؟
عرض نمود : یا شیخ بر صفحه اش برچسب زدم و دور آن کاوری بس محکم قرار دادم.
شیخ فرمود : آیا کسی تو را به این کار مجبور کرد؟
-خیر
فرمود : آیا تو به شرکت غوغل توهین کردی که چنین کاوری بر آن نهادی؟
-خیر، اتفاقا خود غوغل که آن را ساخته توصیه نماید که بر آن کاور نهیم.
-آیا چون این تبلت چیپ و درپیت است کاورش کردی؟
-خیر، بلکه چون ارزشمند است و کلی تکنولوژی صرف آن شده چنین کردم.
-آیا کاور از جمال تبلت نکاهد و به وزنش نیفزاید؟
-باکی نیست، به دوامش نیز بیفزاید.
-شیخ صیحه ای بزد و فرمود : پس بدان آن که مرا و تو را ساخته ما را به عفاف توصیه نموده است که عفاف ضمانت ماندگاریست...
من هیچ وقت پشت سر هم پست نمی ذارم، ولی واقعا از این متن خوشم اومد نتونستم براتون نذارم. :)
بسمه تعالی
تموم شد....
مهمونی خدا را می گم...دیگه آخراشه...مهمون ها دارن آماده می شن که دیگه زحمت را کم کنند...
میزبان می مونه و ریخت پاش های مهموناش...چقدر کارش سخته امشب.
آره، یادم می آد اولش که اومده بودیم سفره پر نعمت بود...و مهمون ها هم زیاد...طوری که مونده بودم می تونم به این همه ظرف پر از نعمت ناخنک بزنم یا نه...چند ظرف پر از محبت...چند ظرف پر از راستگویی...ولی این قدر این میزبان سُفرش پر برکته که نه تنها به همه اون قدری که خودشون خواستن نعمت رسید بلکه کلی هم اضافه اومد!
جلوی هر مهمون یک ظرف برا آشغال گذاشتند...هر مهمونی بر اساس لیاقت و وُسعش این ظرف را پر کرده برا بعضی ها پر آشغاله و بعضی ها کمتر، تو این ظرفا پر دروغ و تهمت و غیبت و ...اینا همونایین که مهمونها تصمیم گرفتن از خودشون بکنن و بندازن دور...
چه بویی تو سالن پیچیده، چقدر همه سبک شدن...همه دارن می خندن...خوش به حالشون...یعنی منم وقتی دارم کفشم را پا می کنم که برم مثل بقیم؟
.
.
.
اهوم اهوم...این نوشته بالا یهو به ذهنم رسید...دیگه می دونید که کارهایی که هول هولکی انجام بشه، خیلی خوب از آب در نمی آد مگر اینکه خیلی خبره باشی و بتونی خوب جمعش کنی! :)
اول اینکه عید همََََََََََََََتون مبارک...ان شا الله ماه رمضون پر نعمت و برکتی را پشت سر گذاشته باشید و خدا بهمون این لیاقت را بده که سال های بعد هم مهمونش باشیم! :)
خیلی خیلی همه را در این چند ساعت باقیمونده دعا کنید و ممنون می شم نظرتون را در مورد اون نوشته چند خطی من بگید :S
بهشت نصیبتون
بسمه تعالی
سلام
جاتون خالی من شب های احیا می رم مراسم مسجد امیر توی خ کارگر شمالی...یعنی بهترین مراسم احیا را من توی این مسجد دیدم تا به الان!
پریشب که شب 21 ام ماه رمضان باشه سخنرانی حاج آقا علوی تهرانی در مورد مرگ بود...
خیلی خوب بود...صبر کردم تا وُویسِش را بذارن تو سایت و من گفته های حاج آقا را براتون مکتوب کنم.
البته خودتون اگر دوست دارید وویس را داشته باشید می تونید اون ها را از این "لینک" دانلود کنید!
اگر دوست دارید مکتوب وویس را که من نوشتم بخونید، لطف کنید برید ادامه مطلب! :)
البته یک چیزی من بگم روایات به زبان عربی را که حاج آقا می گفتن را فقط ترجمش را نوشتم...امیدوارم به دردتون بخوره!
بسمه تعالی
سلام....
خدا این لطف را در حق من کرد که بتونم یک سال دیگه هم باشم و شب های قدر را ببینم...
باشم تا سرنوشت یک سال دیگم رقم بخوره...
اما امسال این شب ها با شب های سال های قبل برای من فرق می کنه...
امسال این لیاقت نصیب من شده که از صاحبان عزا باشم...
خدا را همیشه به خاطر این نعمت بزرگی که به من داده شاکرم...امیدوارم بتونم عروس خوبی برای امام علی (ع) باشم...
التماس دعای شدید این شبها...
بسمه تعالی
موقع افطار وقتی داشت شبکه پویا آهنگ اذان بعد از اذان مغرب و عشا را پخش می کرد (به شدت من این آهنگ را دوست دارم اگر گوش ندادید می تونید از "اینجا" گوش بدید!)...به این فکر کردم که 11 روز از ماه رمضان گذشت!
یک لحظه بغض کردم....شاید دلیلش این بود که توی این 11 روز چقدر متحول شدم، چقدر سعی کردم بعضی رفتار هام را درست کنم...هیچی.
یاد این افتادم که این دفعه توی کلاس پنجشنبه یکی از بچه ها ازم پرسید چرا روزه می گیری؟
به دور از اینا یک اتفاق جالب موقع افطار برام افتاد :))
امروز برای اولین بار به خواهر شوهرم پیامک زدم :"قبول باشه :)" و از اتاق رفتم بیرون که خواهرم صدام زد گوشیت زنگ می خوره تا رسیدم قطع شد....دیدم خواهر شوهرم پیامک زده : "بهشت، اذون گفتن؟ ما اینجا برق نداریم!"
بهش زنگ زدم می گه:"بهشت، ما برق نداریم، اذون گفتن، من با خیال راحت بخورم؟ :P"
یعنی عاشق این پیامک زدن های بجای خودم شدم! :))
بسمه تعالی
پنج شنبه رفته بودم کلاس غیر از خودم 2 نفر دیگه روزه بودند، بقیه خیلی راحت سر کلاس می خوردند...خیلی وقتم بود همشون به سن تکلیف رسیده بودند!!!
فقط یک نگاه به ما می کردند و می گفتند ببخشید جلوتون می خوریما، خب منم با لبخند بهشون نگاه می کردم و می گفتم خواهش می کنم...
کلاسی که امروز می رم بین کلی کوچول موچول هستم...یکی از بچه های 12 ساله کلاس جلسه قبل غایب بود، وقتی استاد ازش پرسید و گفت چی شد که جلسه قبل نبودی....گفت روزه بودم...بعد رفته بودم کلاس والیبال یکم حالم بد شد نتونستم بیام...!
به نظر شما چی باعث این همه تفاوت شده؟ چجوری می تونیم این تفاوت را درست کنیم؟
به نظرتون اشکال از مطالعه پایین و کم کاری مائه؟