بسم الله الرحمن الرحیم
سلام...
مشهد امسال دانشکده علوم دانشگاه تهران هم گذشت...
با تموم خاطراتش...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام...
مشهد امسال دانشکده علوم دانشگاه تهران هم گذشت...
با تموم خاطراتش...
میثاق با شهیدان
من کجا و تو کجا که شنیدم قطره های خونت با همین خاک های شلمچه یا طلاییه، یا شاید با آب های اروند همراه شد تا من را که بعد از سال ها به زیارت تو کشانده، هشدار دهد و کسی از درونم فرباد بزند که:
"های! می دانی فاصله خونی که در رگ توست با آن قطره های خون در چیست؟"
من کجا و تو کجا که شنیدم چقدر راحت چشمت را به زرق و برق چراغ های شهر بستی! چراغ های چشمک زنی که مردمش را از نگاه به آسمان باز می داشت و تو اما دنبال ستاره ها بودی و همین شد که خودت هم یکی از ستاره های آسمان شدی.
من کجا و تو کجا که شاید در یک لحظه ملکوتی، به قشنگی تمامی عمر آدم ها، کوله بار گناهانت را زمین گذاشتی و قنوت کردی، سجده کردی، سجده شکر یا توبه نمی دانم، هر چه بود در یک لحظه عهدی بستی و تمام شد و همه چیز از همین یک لحظه شروع می شود، لحظه هایی که شاید یک چشم بر هم زدن طول نکشند، اما چشمه ای در قلب آدم ها می جوشانند که سعادت عمری را رقم می زند، لحظه ای که میثاق می بندی همان باشی که او می خواهد.
وقتی بر خاکی که روی آن افتاده بودی قدم می زدم، با تو پیمان بستم، کوله بار گناهانم را همان جا روی زمین بگذارم و همان میثاقی را ببندم که تو با خدا بستی.
هنوز کلام پیر جماران از یاد نبرده ام که گفت جنگ تمام نشده است، جنگ ما جنگ حق و باطل است و تا پایان تاریخ ادامه خواهد داشت و من هر روز در کشاکش زندگی معنای این کلامش را در می یابم، در جنگی که هنوز تمام نشده است با مسئولیتی هزاران بار سنگین تر.
گاهی که بار سنگین این مسئولیت را بر دوشم احساس می کنم دلم برای آسمان تنگ می شود.
و تو می دانی که در این زرق و برق شهر ها پیمودن راه آسمان چقدر سخت است.
همراهیم کن
...تا شاید من هم به آسمانی که بپیوندم.
...تا شاید من هم یکی از آن هایی باشم که امام عصر (عج)، برای خودش انتخاب می کند.
...تا شاید من هم مثل تو پرواز کنم.
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک و بین یدی ولیکوضو- جمعیت - انتظار- گرما- حرم - بوی گلاب – باب الرضا - اذن دخول – سلام – صدای دلنشین اذان – نماز در حرم غریب القربا و یاد یاران
سلام
ببخشید که این قدر دیر سر زدم. حالم خوب نبود. دلم می خواست بیشتر اونجا بمونم.....بی خیال الان خوشحالم که دوباره با شما صحبت می کنم. ان شا الله که هر چه زود تر نصیب شما بشه.
دلم می خواست خاطرش را بنویسم ولی واقعیت اینکه اصلا نمی دونم چه جوری شروع کنم. همه چیز اونجا برام خاطره بود.
جمعیت شلوغ امسال، گرماااااااااا، بوی گلاب حرم، باب الرضا(هر سال از باب الجواد وارد حرم می شدیم.)....حتی هتل نخلستان توی کوچه امام رضای 18 و اتاق 105مون.
حتی همسفرهامون اساتید بسیج و لیدرمون....
حتی رستوران و گارسون هاش. دلم می خواست ازشون تشکر کنم ولی نتونستم. می خواستم بهشون بگم سرویس دهیتون بهترین سرویس دهی بود که توی این چند سال توی هتل ها دیدم.
حتی قطار پردیس رفت برگشتمون. توی راه برگشت سوختن تهویه هوای کوپه شماره 5 و یک ساعت تاخیرمون.
الان پنجشنبه هست. هفته قبل همچین موقعی توی داشتیم آماده می شدیم که بریم حرم....
بد جوری دلم می خواد برم مشهد و تا هر وقت دلم می خواد اونجا بمونم....
..................................................................
بازم شرمنده که دیر سر زدم.
عیدتون هم مبارک
-"آره آره...فردا برگزار می شه!....حتما سر وقت بیاییا خانمی..."
-"حتما استاد!"
و بعد از خداحافظی گوشی را قطع کردم. یک خرده استرس داشتم. نتونسته بودم زیاد کار کنم. تا شب یک خورده دیگه تمرین کردم و بعد خوابیدم تا برای فردا آماده باشم.
.
.
.
آخی کوشولو بودم اون موقع.... :))))))))))))))))))
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
سلام شیعیان عیدتون مبارک....
عید مبعث برای من بهترین عیده....به خاطر اینکه من به هجری قمری...در عید مبعث....تولدمه.
من فردا ساعت ۹ صبح به هجری قمری وارد ۲۱ سالگی می شم.(وای خدا چقدر زود گذشت!)
یا علی>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
چه بچه خوبی بودم اون موقع ها.....
نمی تونم لحظه لحظش را توصیف کنم .... یعنی اینقدر فضا معنوی و خدایی بود که اصلا نمی تونم با زبان بیان کنم. باید می بودید و اعتکاف سال 88 دانشگاه تهران را میدید. جاتون خالی....اونجا به یادتون بودم و دعاتون کردم....به قول حاج آقا پناهیان که اونجا گفتند :"دعا کنید که عاقبت به خیر بشید....با دین و ایمون از این دنیا برید."....دعا کردم که عاقبت به خیر بشید.
دلت پر می کشه از اینکه میدونی تا چند دقیقه دیگه ساکن می شی توی خونه خدا و دیگه خودتی و خدای خودت...
با انگشت هاش روی میز ضرب گرفته بود و ده دقیقه ای می شد که داشت روی اعصاب من راه می رفت. فکر کنم ایشون هم مثل من یک ساعت و نیمی بود که منتظر بود صداش بزنن و برای مصاحبه بره توی اتاق اما این قدر آدم اونجا زیاد بود که فکر نکنم حالاحالاها نوبت من بشه!
خودخوری می کردم که چرا زودتر نیومدم. دقیقاَ وقتی اومدم که 45 نفر اگه بیشتر نباشه قبل از من اونجا بودند.......... نفر قبلی هم که رفته بود تو اتاق یک ربعی می شد بیرون نیومده بود..........فکر کنم فامیل از آب در اومدند که این همه وقت (تقریبا سه برابر قبلی ها) طول کشیده؟!
حوزم دانشگاه الزهرا بود....که امسال فهمیدم با رقیه سادات..
-جا داره یه نکته را متذکر بشم که من تو دانشگاه دوتا از دوستای نزدیکم از بخت جالب من هر دوشون اسمشون رقیه هست....تفاوتشون هم توی سادات بودن یکیشونه که برای قاطی نکردن یکیشون را رقیه و اون یکی را رقیه سادات صدا می زنم.
آره داشتم می گفتم که فهمیدم با رقیه سادات توی یک حوزه بودیم!
این آیه ها را رقیه گفته بنویسم:
*اِنَّ الَّذِین کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم اَم لَم تُنذِرهُم لَا یُؤمِنُونَ*(آیه 6 سوره بقره)
"ای پیامبر، این کافران برایشان یکسان است، چه هشدارشان دهی یا هشدارشان ندهی؛ آنها ایمان نمی آورند."
*صُمُّم بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لَا یَرجِعُونَ*(آیه 18 سوره بقره)
"آنان کر و لال و کورند؛ نه توان شنیدن حق را دارند و نه بر باز گفتن آن توانا هستند و نه می توانند نشانه های حق را بنگرند؛ از این رو از گمراهی خود باز نخواهند گشت."
اول تصمیم داشتم هفته فرجه بشینم توی خونه و درسم را بخونم البته به جز روز یکشنبه که انتخاب واحد داشتم، ولی انگار نمی شه چون تمام هفته فرجه را تماماً اومدم دانشگاه و توی کتابخونه درس خوندم، حتی پنجشنبه...
پنجشنبه در حالی که داشتم ریاضی می خوندم ، دیدم بین دخترها پچ پچ افتاده ....
کنجکاویم اجازه ندارم ازشون علت پچ پچشون را نپرسم. وقتی علت را پرسیدم فهمیدم که امتحان های 23ام و 24ام خرداد دانشگاه تهران کنسل شده! ذوق کردم و تا جا داشت به بچه ها خبر دادم. از فرداشم شروع کردم اصول خوندن.(آخی...فرداشم روزی بود که رفتیم رای دادیم!)