از تاکسی که جلو بیمارستان مدرس پیاده شدم، تند قدم برمی داشتم سمت مجتمع که زودتر برسم ببینم بچه ها چقدر خوندن....البته یکم هم فکرم مشغول بود....

چشمتون روز بد نبینه...کور بودم....فرورفتگی یا درواقع چاله رو زمین را ندیدم....پام را گذاشتم لبش و پای چپم از ناحیه مچ خم شد طرف گودی....دردی کشید تو قسمت داخلی و خارجی مچ پام.....

یک لحظه صاف ایستادم دیدم درد داره ولی می تونم روش راه برم...

لنک لنگون به بقیه مسیرم تا مجتمع ادامه دادم....

این اتفاق اعصابم را بیشتر خورد کرده بود، فکرم هم که مشغول بود...دیگه نتونستم جلو گریم را بگیرم....

به مجتمع که رسیدم عزای این را داشتم که این همه پله را چجوری برم بالا....

بازم چشمتون روز بد نبینه...همین که پای راستم را روی اولین پله گذاشتم، پای چپم دوباره از ناحیه مچ خم شد....دقیقا مثل روزی که کشکک زانوم در رفت و باشگاه دور سرم چرخید و همه جا یک لحظه سیاه شد و افتادم رو زمین، این جا هم مچ پام گفت، قرچ و من یک لحظه نفسم بند اومد.....

سرجام وایساده بودم و نمی دونستم چی کار کنم....به ماندانا زنگ شدم، گوشیش خاموش بود...

زنگ زدم مریم.

-چی شده ب...

-ببین من مچ پام داغون شد کجایی تو؟

-دارم می رم بالا.

-می شه یک دقه بیایی پایین؟

-کجا؟

-تو حیاط.

خانومی که اونجا بود اومد طرفم و گفت:

-چی شده؟ هی دارم صدات می کنم...چی شد؟

-پام...مچ پام پیچ خورد....دیگه نمی تونم از درد راه برم....

-چی شده ب.... الهی عزیزم!

-مریم، داغون شدم....

-دستم را انداختم گردن اون خانوم و لی لی رفتم تا روی یک سکو بشینم.

-ببینم پات را...اوه اوه باد کرده....باید بری بیمارستان....

-مریم، برو سر کلاس بگو نمی تونم بیام....

تا آژانس بیاد...دو تا لیوان آب قند بهم دادند....لحظه به لحظه هم درد پام بیشتر می شد...

آژانس که اومد....سوار شدم و رفتم خونه، از درد داشتم ضعف می کردم...تکون های ماشینم دردش را بیشتر می کرد....

سرتون را درد نیارم...با مامانم رفتم بیمارستان....گفت 3 الی 4 ساعت دیگه صدات می کنند....هر چی وایسادم دیدم نه انگار واقعا 4 ساعت دیگه صدام می کنند....

همه نوع مریضی اومد و رفت....هر کی می اومد همراهش زار می زد....

از تو حیاط صدا جیغ می اومد....

خلاصه درد خودم کم بود...غم بادم گرفتم..بعد 2 ساعت گفتم مامان جان من بریم خونه...نمی خوام اینجا بمونم....مسیر هیچ کدومتون ان شا الله به بیمارستان نیافته!

.

.

.

الان الحمدلله ورمش کمتر شده....ولی خب نمی تونم هنوز روش راه برم :((((

این اتفاق 6 سال پیش برای همین مچ پام وقتی از روی پله ها افتادم روش، افتاد!

اون موقع اینقدری آسیب ندیده بود فقط ورم کرد...این دفعه ترکیدم....برا همین مجبورم با عصا راه برم...

امیدوارم زودتر خوب بشم!

البته یک چیزی بگم.....تو طالع بینی اسفند بخونید...اسفندیا یکی از نواحی آسیب پذیری بدنشون پاهاشونه....ولی دیگه من شورش را در آوردم :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))