بسمه تعالی

سلام...می دونم می دونم نمی خواد چیزی بگید یک ماهی می شد سیب زمینی شده بودم و هر چی می اومدم توی وبلاگم چیزی به ذهنم نمی رسید که براتون بنویسم...اما شاید باورتون نشه دیروز یک روز فوق العاده برای من بود...از همه نظر! XD

از همه مهم تر اینکه به غیر از یک ساعت و نیم تمام طول روز با همسرم بودم...استارت یک کار مهم زده شد که خیلی وقت بود ذهن پدر و مادرم را به خودش مشغول کرده بود...یک چیز مهم برای همسرم خریداری شد که کلی باعث خوشحالیش شده بود و من فوق العاده از خوشحالیش خوشحال بودم...و آخری، از خونه پدر شوهرم تا خونه خودمون را من پشت فرمون بودََََََم! ^_^

اتفاقات خوب دیگه ای هم در کنار اینا بود اما اینا مهم ترین هاش بود...هیچی دیگه از ذوق دیروز، نتونستم دووم بیارم گفتم شما را هم تو خوشحالی خودم شریک کنم! ;)