بسمه تعالی


تموم شد....

مهمونی خدا را می گم...دیگه آخراشه...مهمون ها دارن آماده می شن که دیگه زحمت را کم کنند...

میزبان می مونه و ریخت پاش های مهموناش...چقدر کارش سخته امشب.

آره، یادم می آد اولش که اومده بودیم سفره پر نعمت بود...و مهمون ها هم زیاد...طوری که مونده بودم می تونم به این همه ظرف پر از نعمت ناخنک بزنم یا نه...چند ظرف پر از محبت...چند ظرف پر از راستگویی...ولی این قدر این میزبان سُفرش پر برکته که نه تنها به همه اون قدری که خودشون خواستن نعمت رسید بلکه کلی هم اضافه اومد!

جلوی هر مهمون یک ظرف برا آشغال گذاشتند...هر مهمونی بر اساس لیاقت و وُسعش این ظرف را پر کرده برا بعضی ها پر آشغاله و بعضی ها کمتر، تو این ظرفا پر دروغ و تهمت و غیبت و ...اینا همونایین که مهمونها تصمیم گرفتن از خودشون بکنن و بندازن دور...

چه بویی تو سالن پیچیده، چقدر همه سبک شدن...همه دارن می خندن...خوش به حالشون...یعنی منم وقتی دارم کفشم را پا می کنم که برم مثل بقیم؟

.

.

.

اهوم اهوم...این نوشته بالا یهو به ذهنم رسید...دیگه می دونید که کارهایی که هول هولکی انجام بشه، خیلی خوب از آب در نمی آد مگر اینکه خیلی خبره باشی و بتونی خوب جمعش کنی! :)

اول اینکه عید همََََََََََََََتون مبارک...ان شا الله ماه رمضون پر نعمت و برکتی را پشت سر گذاشته باشید و خدا بهمون این لیاقت را بده که سال های بعد هم مهمونش باشیم! :)
خیلی خیلی همه را در این چند ساعت باقیمونده دعا کنید و ممنون می شم نظرتون را در مورد اون نوشته چند خطی من بگید :S

بهشت نصیبتون